میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

عید همه مبارک

علي در عرش بالا بي نظير است علي بر عالم و آدم امير است به عشق نام مولايم نوشتم چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟     عید غدیر رو به همه دوستای خوبم تبریک می گم و ممنونم از پیام های تبریک شون امیدوارم همگی زیره سایه حضرت علی باشید همیشه . من همیشه از بچگی عید غدیر رو خیلی دوست داشتم چون سید ها تو این روز با بقیه فرق داشتن منم کلی ذوق می کردم . یادش بخیر بابام بهم یه دسته پنجاه تومنی نو می داد که به همکلاسی هام عیدی بدم منم روشون رو با خودکار سبز می نوشتم " عید غدیر مبارک " عیده همتون مبارک . ...
24 آبان 1390

به سلامتی همه مامان ها

(خدا وکیلی چقدر شبیه منه  !!!!)     به سلامتی مامانامون که بخاطر ما اندام خوشکلشون رو خراب کردن !!! به سلامتی مامانامون که بخاطره ما  خط چشمشون رو با عینک عوض کردن !!! به سلامتی مامانامون که بخاطره ما میهمانی های شبانه رو با شب بیدار ماندن در کنار ما عوض کردن !!! به سلامتی مامانامون که بخاطره ماکه  پول کیفشون رو با پوشک بچه عوض کردن !!! و  بخاطر مامانایی که همه چیز رو با عشق عوض کردن .     ...
19 آبان 1390

سلام مالزی ، سلام کوتا بارو

این نیز بگذرد خدا رو شکر که لحظه های دوست نداشتنی گذشتن  و رفتن لحظه خدا حافظی ، لحظه ایی که بغض تو گلوته و نگاهه چشمای مادرت نمی کنی که نکنه گریه ات بگیره لحظه ایی که دوست داری تو آغوشه گرمش بمونی اما باید بری . با ارزش ترین و مهربونترین چیز توی دنیا دله مهربونه مادره ، همین دلی که اگه هزار بار هم بشکونیش باز هم برای تو می طپه . خدا رو شکر اون لحظه های هول زدن و جمع و جور کردن گذشتن که نکنه چیزی جا بمونه لحظه های  زود باش دیرمون شد الان جا می مونیم تموم شد . روزه چهارشنبه دقیقان چهل روزگیت بود گلم ، که ما راهی شدیم باز هم با کلی بار و توی فرودگاه خانومی که پشته کانتر بود یه خانومه مهر...
8 آبان 1390

غزال 2

حالم عوض می شه ، حرفه تو که باشه اسمه تو بارونه ، عطر تو همراشه اون گوشه از قلبم ، که ماله هیچ کس نیست   کِی با تو آروم شد ، اصلان مشخص نیست     سلام عشقه کوچولوی من      امروز صبح که بیدار شدیم بابایی رفته بود دنباله کارهاش ؛ یهو یادم اومد که اولین روزیه که ما دو تا تنها با هم هستیم واقعیه واقعی  ؛ یادم اومد که همیشه تنهای تنها بودم اما انگار از امروز تنها نیستم باورم نمی شد بهت خیره شدم یعنی تو ماله من هستی ؟؟؟ من مامانه توام  ؟؟؟ تو پیشه منی ؟؟؟ یهو  با بغض بغلت کردم گریه ام گرفت  اما اشکش از شادی بود خدا رو شکر می ک...
26 مهر 1390

بزرگترین روز زندگی من

  روز پنج شنبه تصمیم گرفتم که پیاده روی نرم و خونه رو تمیز کنم ، شروع کردم به کار که وسطش به فکرم رسید برم برای سالگرده ازدواجمون واسه بابایی یه چیزی بخرم ، از خونه زدم بیرون به بابایی هم گفتم بعد از فیزیو تراپی بیا سراغم تا رسیدم جلوی مغازه عطر فروشی یهو دیدم خوده بابایی رسید و من نتونستم سوپرایزش کنم کادوش رو خریدم و بهش همون جا دادم یه دور زیدیم و برگشتیم خونه ، شروع کردم به ناهار درست کردن که احساسه بی حالی شدید کردم و شروع کردم به غر زدن به بابایی  که خسته شدم ، نمی تونم دیگه نمی کشم ، ناهار خوردیم و من خوابیدم حسابی ، که البته آخرین خوابه راحتم بود بیدار که شدم متوجه پاره شدنه کیسه آبم شدم ، اول به بابایی نگفتم و شروع به...
3 مهر 1390

پایانه نه ماه انتظاره زیبا

  میکاییلم ،عزیزم قوربونت برم  تا می تونی از دنیایی که هستی  استفاده کن  چون دیگه باید آماده اومدن به دنیایی بشی که توش باید مقاوم باشی دنیایی که پر از فراز و نشیبه و پر از زشتی و زیباییه ،ا میدوارم که دنیا همیشه چهره قشنگش رو بهت نشون بده . شروعه هفته چهل و یک کارم شده پیاده روی تو کوچه پس کوچه ها و خیابونهای مهرشهر ، دیگه همه چاله چوله های کوچه هاشم رو حفظ شدم صبح ها که بابایی میره قیزیو تراپی یه نوبت میرم و غروب ها هم بابایی با دوچرخه میاد و منم پیاده بزور خودمو شکممو می کشم . فقط دو روزه و نیم دیگه تا شنبه مونده اما همیشه لحظه های آخر  دیر تر از همیشه می گذرن ، باید یه جوری سر...
24 شهريور 1390

هفته آخر ( چهلم )

سلام فرشته کوچولوی من روزهای آخر هم به سرعت دارن سپری می شن هر چند که من گاهی خودم با خودم درگیر می شم اما بازم دارن زود میرن یعنی واقعان آخره این هفته پیشمی ؟؟؟؟ چه راهی بود از روزی که فهمیدم مهمون دلمی تا الان که دارن تموم می شن ، به جرات می گم که بهترین دورانه زندگیم بود روزهای تغییر و انتظار با وجوده تو من یه آدمه دیگری شدم که البته فکر می کنم آدمه خیلی بهتری نسبت به قبل شدم .     شروعه هفته سی و نه امروز مامان اکرم اومد با یه دسته گل و یه جعبه خوشگل و بزرگ که دیدم دوازده ، سیزده دست لباس برای گل پسرم خریده بود که نصفی شون نارنجی بود ، آخه مامان اکرم عاشقه رنگه نارنجیه . ...
20 شهريور 1390

هفته سی نهم

یه نفر منتظره، تو بهارش باشی تا کنارت باشه، تا کنارش باشی سلام گل قشنگم درد و بلات بجونم که فکرکردی دله مامانی هتل پنج ستاره تو جزایره هاواییه که دلت نمی خواد ازش دل بکنی ، از یه طرف خوش حالم و فکر می کنم  یعنی اینکه تو این مدت بهت خوش گذشته و من شرایطه خوبی رو برات فراهم کردم که اون تو رو دوست داری . سی و هشت هفته و یک روز....... توی تعطیلاته عیده فطر هستیم راستش از تعطیلات متنفرم ؛ خدا رو شکر هفته ایی هم دو ؛ سه روز تعطیله ، ما که جایی نمی تونیم بریم کسی هم دعوتمون نمی کنه یعنی همه خودشون یه جوری سرگرمند ، کلاسه گلابی هاهم  تعطیله . خوب منه بیچاره چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟ ...
14 شهريور 1390

ماجراهای هفته سی و هشتم

سلام میکاییلم ، عسلم سی و هفت هفته و چهار روز ................. روزهایی با طعمی شیرین آمیخته با کمی ترس و دلهره دلم برای دیدنت تنگ شده اما برای رفتنت از وجودم هم بی قرارم و غم و شادی وجودم را گرفته ، حسی مابینه خداحافظی و سلام ،حال عجیبی دارم این روزها.....   هر شب به تخته خالیت کناره تختم نگاه می کنم و با خودم فکر می کنم کی میای و توی این تخت لالا  کنی و بعد گشنه ات بشه و فقط منو بخوای بعد من بیام بغلت کنم آروم شی می دونستی که چشامی ؛ همه ی آرزوهامی می دونستی که همیشه تو تمومه لحظه هامی  امروز شنبه اس و خیلی خوشحالم ، روزهایی که قراره برم سونو...
8 شهريور 1390